ان من دیگر P23
"عضو جدید محفل3 "
همگی به سمت سالن اصلی حرکت کردند.قبل از اینکه لوسی از جایش تکان بخورد ،سیریوس خود را به او رساند و با نگرانی از او پرسید :
سیریوس-اتفاقی افتاده؟تو اینجا چیکار میکنی؟جلسه راجب توعه ؟
لوسی انگشت اشاره اش را نوازشگرانه روی گونه ی سیریوس کشید .نگاه مهربانی به چشمان بی قرار او انداخت .
-باور کن اتفاق بدی نیست.
سپس دستان سرد سیریوس را درون گرمای دستانش غرق کرد و همراه با او وارد سالن شد.
هری که از رفتار عجیب پدرخوانده اش تعجب کرده بود،میخواست هرچه سریعتر بفهمد ان دختر کیست ؟
اما او تنها کسی نبود که از ورود ان غریبه تعجب کرده بود.
رون-به نظرت دوست دخترشه ؟
هرماینی-رووون!این چه حرفیه ؟ اگه دوست دخترش بود حتما به هری میگفت .اون فقط ... خب... فک کنم فقط ازش خوشش میاد.
فرد لبخند شیطانی زد و خطاب به هری گفت:
فرد-نظرت راجب مادر خونده جدیدت چیه ؟
هری خندید و مشت ارومی به بازوی فرد کوبید.
مالی-هی بچه ها!برید بالا اینجارو شلوغ نکنید.جلسه مهمی داریم.
جرج-مامان!میشه ماهم بیایم؟
مالی-نهههههههه.
مالی داخل شد و در را کوبید.
فرد:اشکالی نداره .ماهم از این کوچولوها استفاده میکنیم .
بلافاصله گوش های کوچکی را در اورد و به هر کدام یکی داد.
دامبلدور- گوش کن ارتور. این قضیه خیلی جدیه .اونا روز به روز بیشتر و خطرناک تر میشن و ما روز به روز داریم شاهد کشته شدن دوستانمون میشیم . نمیخوام تاریخ دوباره تکرار بشه و بچه های زیادی بی سرپرست بشن.
هری کمی به خود لرزید.جمله اخر دامبلدور را با پوست و استخوانش درک میکرد .
دامبلدور-سوروس و منیروا و مودی موافقتشون رو اعلام کردن .نظر شما چیه؟
متوجه نگرانی تو هم هستم سیریوس ولی باید بهت مژده بدم که اتفاقی برای لوسی نمیفته وظیفه محافظت از لوسی بر عهده پروفسور اسنیپه.
هری دلیل انتخاب دامبلدور را میدانست. همه میدانستند که اسنیپ بعد از معجون سازی برخلاف اخلاق سردش ،استعداد زیادی در مراقبت کردن از دیگران دارد.چیزی که هری هیچوقت نفهمید این بود که چرا نتوانست از خاله ماتیلدا مراقبت کند؟
ارتور-من موافقم
مالی-منم کامــــــلا موافقم.
ریموس-منم همین طور.
سیریوس-گمون کنم باید قبول کنم.
مودی-به محفل ققنوس خوش اومدی دوشیزه ون هلسینگ.
مالی-اوههه دختر قشنگمممم بهت تبریک میگم .
لوسی-م...ممنون..نم
از صدای لوسی اشکار بود که دارد توی بغل مالی ویزلی له میشود.
بچه ها دیگر چیزی نشنیدند.ظاهرا اتاق را ترک کرده بودند.
لحظه ای بعد صدای پای چند نفر امد.
همگی به سمت سالن اصلی حرکت کردند.قبل از اینکه لوسی از جایش تکان بخورد ،سیریوس خود را به او رساند و با نگرانی از او پرسید :
سیریوس-اتفاقی افتاده؟تو اینجا چیکار میکنی؟جلسه راجب توعه ؟
لوسی انگشت اشاره اش را نوازشگرانه روی گونه ی سیریوس کشید .نگاه مهربانی به چشمان بی قرار او انداخت .
-باور کن اتفاق بدی نیست.
سپس دستان سرد سیریوس را درون گرمای دستانش غرق کرد و همراه با او وارد سالن شد.
هری که از رفتار عجیب پدرخوانده اش تعجب کرده بود،میخواست هرچه سریعتر بفهمد ان دختر کیست ؟
اما او تنها کسی نبود که از ورود ان غریبه تعجب کرده بود.
رون-به نظرت دوست دخترشه ؟
هرماینی-رووون!این چه حرفیه ؟ اگه دوست دخترش بود حتما به هری میگفت .اون فقط ... خب... فک کنم فقط ازش خوشش میاد.
فرد لبخند شیطانی زد و خطاب به هری گفت:
فرد-نظرت راجب مادر خونده جدیدت چیه ؟
هری خندید و مشت ارومی به بازوی فرد کوبید.
مالی-هی بچه ها!برید بالا اینجارو شلوغ نکنید.جلسه مهمی داریم.
جرج-مامان!میشه ماهم بیایم؟
مالی-نهههههههه.
مالی داخل شد و در را کوبید.
فرد:اشکالی نداره .ماهم از این کوچولوها استفاده میکنیم .
بلافاصله گوش های کوچکی را در اورد و به هر کدام یکی داد.
دامبلدور- گوش کن ارتور. این قضیه خیلی جدیه .اونا روز به روز بیشتر و خطرناک تر میشن و ما روز به روز داریم شاهد کشته شدن دوستانمون میشیم . نمیخوام تاریخ دوباره تکرار بشه و بچه های زیادی بی سرپرست بشن.
هری کمی به خود لرزید.جمله اخر دامبلدور را با پوست و استخوانش درک میکرد .
دامبلدور-سوروس و منیروا و مودی موافقتشون رو اعلام کردن .نظر شما چیه؟
متوجه نگرانی تو هم هستم سیریوس ولی باید بهت مژده بدم که اتفاقی برای لوسی نمیفته وظیفه محافظت از لوسی بر عهده پروفسور اسنیپه.
هری دلیل انتخاب دامبلدور را میدانست. همه میدانستند که اسنیپ بعد از معجون سازی برخلاف اخلاق سردش ،استعداد زیادی در مراقبت کردن از دیگران دارد.چیزی که هری هیچوقت نفهمید این بود که چرا نتوانست از خاله ماتیلدا مراقبت کند؟
ارتور-من موافقم
مالی-منم کامــــــلا موافقم.
ریموس-منم همین طور.
سیریوس-گمون کنم باید قبول کنم.
مودی-به محفل ققنوس خوش اومدی دوشیزه ون هلسینگ.
مالی-اوههه دختر قشنگمممم بهت تبریک میگم .
لوسی-م...ممنون..نم
از صدای لوسی اشکار بود که دارد توی بغل مالی ویزلی له میشود.
بچه ها دیگر چیزی نشنیدند.ظاهرا اتاق را ترک کرده بودند.
لحظه ای بعد صدای پای چند نفر امد.
۲.۷k
۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.