ان من دیگر 28 p
وقتی خواستیم به درمانگاه بریم دامبلدور رو دیدیم که داشت نامه ای رو به پای جغد می بست .
ریموس-همه چیز مرتبه پروفسور؟
دامبلدور-بله ریموس عزیز . دارم نامه ای مبنای درخواست استاد معجون سازی میفرستم.
-چطور پروفسور؟ مگه پروفسور اسنیپ تدریس نمیکنن؟
دامبلدور-سوروس لطف کرده و تصمیم گرفته برای نجات سیریوس و کشتن اتش گرفته به جنگل مرگ بره .
ریموس-تنها؟
دامبلدور-بله .
ریموس-اجازه بدید من هم برم .
دامبلدور- با اینکه به توانایی های تو شک ندارم و میدونم چقدر نگران دوست قدیمیت هستی اما بهتر که اینجا باشی. پیش سیریوس و لوسی !
ریموس- پروفسور خودتون میدونید اینجا موندنم برام عذاب اوره در حالی که سیریوس داره زجر میکشه و من هیچ کاری نمیتونم براش انجام بدم.اون علاوه بر اینکه بهترین دوستمه برادرم هم هست . در ضمن تنها بودن پروفسور اسنیپ خیلی خطرناکه . باید کسی باشه کنارش تا هم راه رو نشونش بده هم کمک حالش باشه . ازتون خواهش میکنم پروفسور .
دامبلدور-از قرار معلوم باید یک نامه دیگه هم بنویسم.
برق شادی در چشم های ریموس مشهود بود .
با خیال راحت به سمت درمانگاه رفتیم. مادام پامفری در حال گرفتن عصاره زنبق بود. سیریوس هم روی تخت خوابیده بود. کمی از زخم به شکمش نفوذ کرده بود؛ اما در کل خوب بود.
ریموس-حالت چطوره رفیق؟
سیریوس-بهترم ممنون.ببخشید اگه نگرانتون کردم.
-حرفشم نزن . خوشحالیم که حالت خوبه .
سیریوس با بچه ها هم احوالپرسی کرد و بهشون اطمینان داد که خیلی زود خوب میشه .
سیریوس-اگه تو و پروفسور اسنیپ برید کی جای شما میاد مدرسه ؟
اینبار دامبلدور به جای ریموس جواب داد.
دامبلدور-اصلا نگران نباش پسرم. من برای دوتا از دوستانم نامه اضطراری نوشتم . اونا خودشونو تا یکی دو روز دیگه میرسونن . توهم تا زمانی که اون اتش گرفته کشته بشه باید استراحت کنی . خودم جای تو تدریس موقت میکنم .
سیریوس صمیمانه از پروفسور تشکر کرد. پروفسور هم رفت تا کار های استاد های جدید رو انجام بده. هاگوارتز امسال دچار تغییر و تحول عظیمی میشه اونم با وجود 3 استاد جدید.
سیریوس-باز هم به پروفسور اسنیپ مدیون شدم. کاش میتونستم براش جبران کنم.
رون- ولی پروفسور اسنیپ کسی رو نداره که بخواید نجاتش بدید.
سکوتی مرگبار حکمفرما شد. حق با رون بود. این حقیقت تلخ انکار نا پذیر بود.
ریموس-نه رون . اون هنوز الیزابت رو داره .
چشمام از فرط تعجب و کنجکاوی برق زد اما من تنها کسی نبودم که کنجکاو شده بودم. بین ما فقط هری و سیریوس به حرف ریموس واکنش چندانی نشان ندادند.
رون – الیزابت دیگه کیه؟
هری- دختر پروفسور اسنیپ.
هرماینی-اوه هری ! تو یه دختر خاله داری؟ چرا ما تاحالا ندیدیمش ؟
هری-منم ندیدمش. چیز زیادی هم راجبش نمیدونم . فقط اینو میدونم که خالم وقتی فرار کرد الیزابت رو هم با خودش برد.
داستان هری غم انگیز به نظر میرسید . به سمت ریموس چرخیدم . سوالی که ذهنمو درگیر کرده بود این بود :
-شما الیزابت رو ازکجا میشناسید؟ تا حالا دیدینش؟
ریموس- خب اگه بخوام تعریف کنم بر میگرده به خیلی سال قبل .
ریموس میخواست از تعریف کردن در بره اما وقتی هممون رو تخت روبرویی منتظر نشستیم چاره ای پیدا نکرد و ادامه داد.
ریموس-همه چیز مرتبه پروفسور؟
دامبلدور-بله ریموس عزیز . دارم نامه ای مبنای درخواست استاد معجون سازی میفرستم.
-چطور پروفسور؟ مگه پروفسور اسنیپ تدریس نمیکنن؟
دامبلدور-سوروس لطف کرده و تصمیم گرفته برای نجات سیریوس و کشتن اتش گرفته به جنگل مرگ بره .
ریموس-تنها؟
دامبلدور-بله .
ریموس-اجازه بدید من هم برم .
دامبلدور- با اینکه به توانایی های تو شک ندارم و میدونم چقدر نگران دوست قدیمیت هستی اما بهتر که اینجا باشی. پیش سیریوس و لوسی !
ریموس- پروفسور خودتون میدونید اینجا موندنم برام عذاب اوره در حالی که سیریوس داره زجر میکشه و من هیچ کاری نمیتونم براش انجام بدم.اون علاوه بر اینکه بهترین دوستمه برادرم هم هست . در ضمن تنها بودن پروفسور اسنیپ خیلی خطرناکه . باید کسی باشه کنارش تا هم راه رو نشونش بده هم کمک حالش باشه . ازتون خواهش میکنم پروفسور .
دامبلدور-از قرار معلوم باید یک نامه دیگه هم بنویسم.
برق شادی در چشم های ریموس مشهود بود .
با خیال راحت به سمت درمانگاه رفتیم. مادام پامفری در حال گرفتن عصاره زنبق بود. سیریوس هم روی تخت خوابیده بود. کمی از زخم به شکمش نفوذ کرده بود؛ اما در کل خوب بود.
ریموس-حالت چطوره رفیق؟
سیریوس-بهترم ممنون.ببخشید اگه نگرانتون کردم.
-حرفشم نزن . خوشحالیم که حالت خوبه .
سیریوس با بچه ها هم احوالپرسی کرد و بهشون اطمینان داد که خیلی زود خوب میشه .
سیریوس-اگه تو و پروفسور اسنیپ برید کی جای شما میاد مدرسه ؟
اینبار دامبلدور به جای ریموس جواب داد.
دامبلدور-اصلا نگران نباش پسرم. من برای دوتا از دوستانم نامه اضطراری نوشتم . اونا خودشونو تا یکی دو روز دیگه میرسونن . توهم تا زمانی که اون اتش گرفته کشته بشه باید استراحت کنی . خودم جای تو تدریس موقت میکنم .
سیریوس صمیمانه از پروفسور تشکر کرد. پروفسور هم رفت تا کار های استاد های جدید رو انجام بده. هاگوارتز امسال دچار تغییر و تحول عظیمی میشه اونم با وجود 3 استاد جدید.
سیریوس-باز هم به پروفسور اسنیپ مدیون شدم. کاش میتونستم براش جبران کنم.
رون- ولی پروفسور اسنیپ کسی رو نداره که بخواید نجاتش بدید.
سکوتی مرگبار حکمفرما شد. حق با رون بود. این حقیقت تلخ انکار نا پذیر بود.
ریموس-نه رون . اون هنوز الیزابت رو داره .
چشمام از فرط تعجب و کنجکاوی برق زد اما من تنها کسی نبودم که کنجکاو شده بودم. بین ما فقط هری و سیریوس به حرف ریموس واکنش چندانی نشان ندادند.
رون – الیزابت دیگه کیه؟
هری- دختر پروفسور اسنیپ.
هرماینی-اوه هری ! تو یه دختر خاله داری؟ چرا ما تاحالا ندیدیمش ؟
هری-منم ندیدمش. چیز زیادی هم راجبش نمیدونم . فقط اینو میدونم که خالم وقتی فرار کرد الیزابت رو هم با خودش برد.
داستان هری غم انگیز به نظر میرسید . به سمت ریموس چرخیدم . سوالی که ذهنمو درگیر کرده بود این بود :
-شما الیزابت رو ازکجا میشناسید؟ تا حالا دیدینش؟
ریموس- خب اگه بخوام تعریف کنم بر میگرده به خیلی سال قبل .
ریموس میخواست از تعریف کردن در بره اما وقتی هممون رو تخت روبرویی منتظر نشستیم چاره ای پیدا نکرد و ادامه داد.
۲.۶k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.