We tried hard (ما سخت تلاش کردیم)
We tried hard (ما سخت تلاش کردیم)
Part 4
بعد از یک مدت نسبتا طولانی کلنجار رفتن با او و خودم توانستم از او دل بکنم. کار سختی بود. به سختی صعود به قله اورست اما من این کار را کردم چون به صلاح هر دو ما بود. پس من به ناچار بهشت خودم را ترک کردم و عازم رفتن به جهنم شدم.
.............................
کلید را در قفل انداختم و وارد خانه شدم. خانه ای که در آن جز خاطرات بد هیچ چیز نداشتم.
به محض ورودم می توانستم صدای مکالمه مادرم با پدرم را به وضوح بشنوم:
"نه باید هرچه سریع تر به این نابسامانی نظم بدیم. الکس یاید هرچه سریع تر با کسی که در شان خانواده مان باشه ازدواج کنه."
با شنیدن این حرف لحظه ای خشم تمام وجودم را فرا گرفت اما در آن موقعیت ترجیح دادم سکوت کنم و به ادامه آن بحث گوش کنم. تمام آینده من به همان بحث مسخره گره خورده بود.
پس در پشت یکی از ستون های خانه مخفی شدم تا کسی متوجه حضور من نشود و گوش هایم را تیز کردم.
" از کی تا حالا پسر ما تا این موقع شب بیرون از خانه میمونه و حتی بدون اجازه من این خانه را ترک می کنه. این پسر باید مسئولیت پذیری را یاد بگیره. زمانی که ازدواج کنه مسئولیت یک خانواده را می پذیره و یاد می گیره که رفتار درست چیه."
.............................
هر ثانیه که مادرم ادامه می داد شعله های خشم درون من به سمت بالا زبانه می کشیدند و مرا تا استخوان می سوزاندند.
آنقدر که دیگر نتوانستم طاقت بیاورم و به سمت سالن پذیرایی خانه جایی که درباره زندگی من تصمیم گرفته می شد رفتم و خودم را به آن ها نشان دادم.
الکس: این زندگی منه و خودم براش تصمیم می گیرم که چه زمانی ازدواج کنم یا با چه کسی تشکیل خانواده بدم.
اما هیچ کس به حرف های من اهمیت نمی داد و انگار من مثل یک روح نامرئی بودم.
"بعد از این همه سال که برای بزرگ کردن تو صرف کردم من تصمیم می گیرم چون من خیر و صلاح تو را می خوام."
الکس: اگر خیر و صلاح من در ازدواج با کسیه که هیچ وقت ندیدمش و نمی تونم باهاش شاد باشم من آن خیر و صلاح را نمی خوام و می خوام که در شر زندگی کنم.
"اما من نمی گذارم تنها پسر این خانواده خودش را بد بخت کنه. در ضمن عشق بعد از ازدواج خودش به وجود می آد. "
..............................
شاید مورگان راست می گفت. پایان هر قصه ای خوش نیست. مثل ناپلئون و دزیره مثل لیلی و مجنون.
-----------------------------
شرایط پارت بعد:
Like:6
Comment:۴
Follow:۵
♡♡♡♡♡
Part 4
بعد از یک مدت نسبتا طولانی کلنجار رفتن با او و خودم توانستم از او دل بکنم. کار سختی بود. به سختی صعود به قله اورست اما من این کار را کردم چون به صلاح هر دو ما بود. پس من به ناچار بهشت خودم را ترک کردم و عازم رفتن به جهنم شدم.
.............................
کلید را در قفل انداختم و وارد خانه شدم. خانه ای که در آن جز خاطرات بد هیچ چیز نداشتم.
به محض ورودم می توانستم صدای مکالمه مادرم با پدرم را به وضوح بشنوم:
"نه باید هرچه سریع تر به این نابسامانی نظم بدیم. الکس یاید هرچه سریع تر با کسی که در شان خانواده مان باشه ازدواج کنه."
با شنیدن این حرف لحظه ای خشم تمام وجودم را فرا گرفت اما در آن موقعیت ترجیح دادم سکوت کنم و به ادامه آن بحث گوش کنم. تمام آینده من به همان بحث مسخره گره خورده بود.
پس در پشت یکی از ستون های خانه مخفی شدم تا کسی متوجه حضور من نشود و گوش هایم را تیز کردم.
" از کی تا حالا پسر ما تا این موقع شب بیرون از خانه میمونه و حتی بدون اجازه من این خانه را ترک می کنه. این پسر باید مسئولیت پذیری را یاد بگیره. زمانی که ازدواج کنه مسئولیت یک خانواده را می پذیره و یاد می گیره که رفتار درست چیه."
.............................
هر ثانیه که مادرم ادامه می داد شعله های خشم درون من به سمت بالا زبانه می کشیدند و مرا تا استخوان می سوزاندند.
آنقدر که دیگر نتوانستم طاقت بیاورم و به سمت سالن پذیرایی خانه جایی که درباره زندگی من تصمیم گرفته می شد رفتم و خودم را به آن ها نشان دادم.
الکس: این زندگی منه و خودم براش تصمیم می گیرم که چه زمانی ازدواج کنم یا با چه کسی تشکیل خانواده بدم.
اما هیچ کس به حرف های من اهمیت نمی داد و انگار من مثل یک روح نامرئی بودم.
"بعد از این همه سال که برای بزرگ کردن تو صرف کردم من تصمیم می گیرم چون من خیر و صلاح تو را می خوام."
الکس: اگر خیر و صلاح من در ازدواج با کسیه که هیچ وقت ندیدمش و نمی تونم باهاش شاد باشم من آن خیر و صلاح را نمی خوام و می خوام که در شر زندگی کنم.
"اما من نمی گذارم تنها پسر این خانواده خودش را بد بخت کنه. در ضمن عشق بعد از ازدواج خودش به وجود می آد. "
..............................
شاید مورگان راست می گفت. پایان هر قصه ای خوش نیست. مثل ناپلئون و دزیره مثل لیلی و مجنون.
-----------------------------
شرایط پارت بعد:
Like:6
Comment:۴
Follow:۵
♡♡♡♡♡
۲.۰k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.