بدون تو نمیتونم. پارت14
یه پسره به اسم هیم چان
هیم چان رفت پیش ات
هیچ چان: خانوم ات؟ خوبید؟
ات: اره... چرا... کو... کوک نیست؟
هیم چان: مگه...
ات: اره... ما دیگه باهم نیستیم
هیچ چان: آ.... اره
ات: میـ.... میشه یکاری برام بکنی؟
هیم چان: چی؟
ات: ببین من میخام کوکو حرص بدم... میشه چند وقت نقش دوست پسرمو بازی کنی؟
هیم چان: باشه..
ات: ممنون... خیلی از مدرسه رفته؟
هیم چان: ساعت چهار و نیمه
ات: وایییی
هیم چان: مهم نیست امروز معلما نبودن
ات: خوبه پس
هیم چان: اره
ات: پس از فردا شروع کنیم
پرش به فردا
ات و هیم چان همو تو مدرسه دیدن و شروع کردن به نقش بازی کردن
ات: سلااام عشقم
هیم چان: زندگیم چطوره؟
ات: خوبمم
هیم چان: خوبه نفسم
ویو کوک
ات و اون پسره خیلی بهم نزدیکن و خب... اون پسره جای منو واسه ات پر کرده..
دلم واسه ات تنگ شده... چرا دیگه نیست؟ تغصیر خودمه
رفتیم تو کلاس و ات دیگه پیش من ننشست رفت پیش عشقش... 🥺
کوک: استاد من حالم خوب نیست...آخخ... ایی(بیهوش شد)
بورام: عشقممم.... عشقممم بیدار شووو
استاد: سریع باید ببریمش بیمارستان... خانم ات شما بیا
ات: مـ.... من؟
استاد: ارع بدووو
بورام: من میامم
استاد: گفتم ات
ات: با... باشه
ات و استاد کوکو بردن بیمارستان
استاد: دکترر.. دانش اموزم حالش بده
دکتر: بزارش رو تخت
دو ساعت بعد
استاد: ات جان تو بمون اینجا من باید برم
ات: چراا منن؟
استاد: چون مال همین
ات: چی.... چی؟ و... ولی ماکه...
استاد حرف اتو قطع کرد
استاد: شماکه الکی جدا شدین پی حرف نزن
ات: با... با... با...
استاد: خدافظظ(خنده)
دکتر: همراه اقای جئون کیه؟
ات: من... منم!
دکتر: حالشون بهتره بخاطر فشار عصبی و ترس و استرس
ات: بهوشه؟
دکتر: چند دقیقه دیگه...
ات رفت تو اتاق و دید کوک...
شرطا
5لایک
4کامنت
هیم چان رفت پیش ات
هیچ چان: خانوم ات؟ خوبید؟
ات: اره... چرا... کو... کوک نیست؟
هیم چان: مگه...
ات: اره... ما دیگه باهم نیستیم
هیچ چان: آ.... اره
ات: میـ.... میشه یکاری برام بکنی؟
هیم چان: چی؟
ات: ببین من میخام کوکو حرص بدم... میشه چند وقت نقش دوست پسرمو بازی کنی؟
هیم چان: باشه..
ات: ممنون... خیلی از مدرسه رفته؟
هیم چان: ساعت چهار و نیمه
ات: وایییی
هیم چان: مهم نیست امروز معلما نبودن
ات: خوبه پس
هیم چان: اره
ات: پس از فردا شروع کنیم
پرش به فردا
ات و هیم چان همو تو مدرسه دیدن و شروع کردن به نقش بازی کردن
ات: سلااام عشقم
هیم چان: زندگیم چطوره؟
ات: خوبمم
هیم چان: خوبه نفسم
ویو کوک
ات و اون پسره خیلی بهم نزدیکن و خب... اون پسره جای منو واسه ات پر کرده..
دلم واسه ات تنگ شده... چرا دیگه نیست؟ تغصیر خودمه
رفتیم تو کلاس و ات دیگه پیش من ننشست رفت پیش عشقش... 🥺
کوک: استاد من حالم خوب نیست...آخخ... ایی(بیهوش شد)
بورام: عشقممم.... عشقممم بیدار شووو
استاد: سریع باید ببریمش بیمارستان... خانم ات شما بیا
ات: مـ.... من؟
استاد: ارع بدووو
بورام: من میامم
استاد: گفتم ات
ات: با... باشه
ات و استاد کوکو بردن بیمارستان
استاد: دکترر.. دانش اموزم حالش بده
دکتر: بزارش رو تخت
دو ساعت بعد
استاد: ات جان تو بمون اینجا من باید برم
ات: چراا منن؟
استاد: چون مال همین
ات: چی.... چی؟ و... ولی ماکه...
استاد حرف اتو قطع کرد
استاد: شماکه الکی جدا شدین پی حرف نزن
ات: با... با... با...
استاد: خدافظظ(خنده)
دکتر: همراه اقای جئون کیه؟
ات: من... منم!
دکتر: حالشون بهتره بخاطر فشار عصبی و ترس و استرس
ات: بهوشه؟
دکتر: چند دقیقه دیگه...
ات رفت تو اتاق و دید کوک...
شرطا
5لایک
4کامنت
۳.۴k
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.