گس لایتر/پارت ۱۱۸
یون ها این بار مثل قبل نبود... خسته و کلافه بود... از اینکه هر روز تظاهر میکرد از هم پاشیدن زندگیش براش مهم نیست به ستوه اومده بود... اون حتی یه دوست هم نداشت... عادت نداشت با کسی درد و دل کنه... از طرفی برگشتن به خونه هم براش سخت بود... از روز ازدواجش با هیونو با هم توی خونه ی پدرش زندگی کرده بودن... همه جای اون خونه براش تداعی گر خاطراتی بود که با هم داشتن... فقط میخواست انقدر خودشو خسته کنه که وقتی به خونه میرسه سریع بخوابه... و فرصت فکر کردن به چیزیو نداشته باشه... برای همین پیشنهاد ایل دونگ رو قبول کرد...
-باشه... بریم
ایل دونگ: خوبه... پس بریم...
**********************************************
هیونو فراری بود... ازش شکایت شده بود... ولی نه گوشیش در دسترس بود نه خودش!...
برای همین پلیس بدنبالش بود تا پیداش کنه...
ایم داجونگ فکرشم نمیکرد هیونو حتی شجاعت اینو نداشته باشه مسئولیت کاراشو قبول کنه...
*****************************************
هیونو توی یه اتاق توی مناطق فقیر و ارزون سئول خودشو مخفی کرده بود... ممنوع الخروجش کرده بودن... امکان فروختن اموالش رو نداشت چون سریعا پیداش میکردن...
از اونجا که بخاطر تحت تعقیب بودنش عکسش همه جای شهر پخش شده بود بیشتر از قبل شناخته شده بود و نمیتونست هیچ کاری بکنه... البته با وجود این توی یکی دو روز اولی که هنوز ازش شکایت نشده بود پول نقد خیلی زیادی رو تونسته بود از حسابای بانکیش برداشت کنه... ولی حالا دیگه دستش به جایی بند نبود... قصد داشت فقط مدتی خودشو مخفی کنه تا آبها از آسیاب بیفته... و بعدش یه جوری از کشور خارج بشه... طمعش اجازه نمیداد از خیر اموالش بگذره و همین حالا قاچاقی خارج بشه... میخواست هرطور شده اموالشو به فروش برسونه... چون عقیده داشت براشون خیلی زحمت کشیده...
****************************************
در منزل ایم داجونگ...
بازرسا برای پرس و جو و صحبت با خونواده ی ایم توی خونشون اومده بود... بایول و جونگکوک هم حضور داشتن... اما یون ها هنوز خونه نیومده بود و این باعث نگرانی خانواده شده بود...
همگی توی سالن نشسته بودن که یون ها وارد خونه شد...
نگاه همه به سمتش برگشت...
نابی: یون ها... کجا بودی عزیزم... خیلی نگران شدیم
یون ها: سلام... ببخشید!
داجونگ: بیا بشین دخترم... آقایون بازرس پرونده ی هیونو هستن... چن تا سوال دارن...
یون ها جلو رفت تا بشینه...
جونگکوک به یون ها نگاه میکرد... بایول کنار جونگکوک نشسته بود... کمی این موقعیت بهش استرس میداد... از استرس تندتر نفس میکشید... دستشو روی رون جونگکوک گذاشت... جونگکوک نگاهشو از یون ها گرفت... به دست بایول نگاه کرد... متوجه استرسش شد... ولی عکس العملی نشون نداد...
یکی از آقایون گفت: هیونو ممکنه با هرکدومتون تماس بگیره یا سراغتون بیاد...
-باشه... بریم
ایل دونگ: خوبه... پس بریم...
**********************************************
هیونو فراری بود... ازش شکایت شده بود... ولی نه گوشیش در دسترس بود نه خودش!...
برای همین پلیس بدنبالش بود تا پیداش کنه...
ایم داجونگ فکرشم نمیکرد هیونو حتی شجاعت اینو نداشته باشه مسئولیت کاراشو قبول کنه...
*****************************************
هیونو توی یه اتاق توی مناطق فقیر و ارزون سئول خودشو مخفی کرده بود... ممنوع الخروجش کرده بودن... امکان فروختن اموالش رو نداشت چون سریعا پیداش میکردن...
از اونجا که بخاطر تحت تعقیب بودنش عکسش همه جای شهر پخش شده بود بیشتر از قبل شناخته شده بود و نمیتونست هیچ کاری بکنه... البته با وجود این توی یکی دو روز اولی که هنوز ازش شکایت نشده بود پول نقد خیلی زیادی رو تونسته بود از حسابای بانکیش برداشت کنه... ولی حالا دیگه دستش به جایی بند نبود... قصد داشت فقط مدتی خودشو مخفی کنه تا آبها از آسیاب بیفته... و بعدش یه جوری از کشور خارج بشه... طمعش اجازه نمیداد از خیر اموالش بگذره و همین حالا قاچاقی خارج بشه... میخواست هرطور شده اموالشو به فروش برسونه... چون عقیده داشت براشون خیلی زحمت کشیده...
****************************************
در منزل ایم داجونگ...
بازرسا برای پرس و جو و صحبت با خونواده ی ایم توی خونشون اومده بود... بایول و جونگکوک هم حضور داشتن... اما یون ها هنوز خونه نیومده بود و این باعث نگرانی خانواده شده بود...
همگی توی سالن نشسته بودن که یون ها وارد خونه شد...
نگاه همه به سمتش برگشت...
نابی: یون ها... کجا بودی عزیزم... خیلی نگران شدیم
یون ها: سلام... ببخشید!
داجونگ: بیا بشین دخترم... آقایون بازرس پرونده ی هیونو هستن... چن تا سوال دارن...
یون ها جلو رفت تا بشینه...
جونگکوک به یون ها نگاه میکرد... بایول کنار جونگکوک نشسته بود... کمی این موقعیت بهش استرس میداد... از استرس تندتر نفس میکشید... دستشو روی رون جونگکوک گذاشت... جونگکوک نگاهشو از یون ها گرفت... به دست بایول نگاه کرد... متوجه استرسش شد... ولی عکس العملی نشون نداد...
یکی از آقایون گفت: هیونو ممکنه با هرکدومتون تماس بگیره یا سراغتون بیاد...
۱۲.۰k
۱۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.