part~29
قد و بالای ت رعنارو بنازمممم.. نوگل باغ تمنا رو بنازممم
تو که با عشوه گریییی.. از همه دل میبریییی...
منو شیدا میکنییی... چرا نمیرقصی؟؟ 🕺🕺🥴
«بی مخاطب»
عیدتون مبارکککک🩷🌱
________________________________________________________
لارا: هه.. !! .. آقای کیم... من هیچ وقتی برای این چرندیات شما ندارم..
تهیونگ حرف لارا رو قطع کرد: لارا.. ... ببین.. من.. من خب چهارسال پیش ... بالغ نبودم.. میدونم معذرت خواهی.. قرار نیست هیچی رو درست کنه... اما.. اما لطفا.. لطفا یه فرصت دیگه بهم بده.. قول میدم تمام این سالها رو برات.. جبران بکنم...
لارا: متاسفم.. اما تو.. تمام پل های پشت سرتو خراب کردی.. کیم تهیونگ..!
لارا قبل از اینکه تهیونگ حرفی بزنه اونجارو ترک کرد..
و تهیونگِ مجنون مارو تنها گذاشت..
سولی ویو:
روی تخت نشسته بودم... این بیمارستان کوفتی هیچ چیز سرگرم کننده ای نداشت (خواهرم بیمارستانه ن شهربازی😐)
همینطور که سعی میکردم با اینستاگرام و فضای مجازی خودمو سرگرم کنم یه نفر وارد اتاق شد...
جیمین: س.. سلام.. خوبید؟ ش.. شما خانم جانگ سولی هستید؟
سولی: بله خودمم.. شما؟؟
جیمین نفس عمیقی کشید...آبمیوه هایی که خریده بود رو روی میز گذاشت..
جیمین: من جیمینم.. پارک جیمین... لارا حتما دربارم بهتون گفته..
سولی: بله.. یه چیزایی درموردتون شنیدم..
جیمین: خیله خب.. فقط شما هستید که رابطه ی خیلی نزدیکی به لارا دارید... بخاطر همین میخواستم ازتون یه درخواستی بکنم..
سولی: بفرمایید...
جیمین: خب راستش... قضیه راجب تهیونگه... خب... این دوستِ عاشقِ من.. بدجوری درگیر لارا شده...و.. من.. از اونجایی که میدونم.. لارا به شما اعتماد داره.. میخوام.. میخوام باهاش صحبت کنید..
اونا همو دوست دارن.. تهیونگ.. واقعا لارا رو دوست داره.. اگه نداشت این همه سال صبر نمی کرد... لارا هم تهیونگ رو دوست داره... ولی بخاطر اتفاقات گذشته.. سردرگمه و نمیتونه درست تصمیم بگیره.. این جور موقع ها..ما باید کنارشون باشیم.. به نظر من اگه بیشتر باهم وقت بگذرونن..خیلی رابطه شون بهتر بشه.. و این به نفع هردوشونه...
سولی: خب.. اگه با صحبت کردن من این قضیه ختمِ به خیر میشه
(درسته؟😐)
هرکاری که از دستم بر بیاد انجام میدم...
جیمین: خیلی ممنون..خب.. خوشحال شدم از دیدار با شما.. من باید برم..
و ... لطفا راجب اینکه من اومدم اینجا.. به لارا چیزی نگید.. فعلا..
ادامه دارد....
تو که با عشوه گریییی.. از همه دل میبریییی...
منو شیدا میکنییی... چرا نمیرقصی؟؟ 🕺🕺🥴
«بی مخاطب»
عیدتون مبارکککک🩷🌱
________________________________________________________
لارا: هه.. !! .. آقای کیم... من هیچ وقتی برای این چرندیات شما ندارم..
تهیونگ حرف لارا رو قطع کرد: لارا.. ... ببین.. من.. من خب چهارسال پیش ... بالغ نبودم.. میدونم معذرت خواهی.. قرار نیست هیچی رو درست کنه... اما.. اما لطفا.. لطفا یه فرصت دیگه بهم بده.. قول میدم تمام این سالها رو برات.. جبران بکنم...
لارا: متاسفم.. اما تو.. تمام پل های پشت سرتو خراب کردی.. کیم تهیونگ..!
لارا قبل از اینکه تهیونگ حرفی بزنه اونجارو ترک کرد..
و تهیونگِ مجنون مارو تنها گذاشت..
سولی ویو:
روی تخت نشسته بودم... این بیمارستان کوفتی هیچ چیز سرگرم کننده ای نداشت (خواهرم بیمارستانه ن شهربازی😐)
همینطور که سعی میکردم با اینستاگرام و فضای مجازی خودمو سرگرم کنم یه نفر وارد اتاق شد...
جیمین: س.. سلام.. خوبید؟ ش.. شما خانم جانگ سولی هستید؟
سولی: بله خودمم.. شما؟؟
جیمین نفس عمیقی کشید...آبمیوه هایی که خریده بود رو روی میز گذاشت..
جیمین: من جیمینم.. پارک جیمین... لارا حتما دربارم بهتون گفته..
سولی: بله.. یه چیزایی درموردتون شنیدم..
جیمین: خیله خب.. فقط شما هستید که رابطه ی خیلی نزدیکی به لارا دارید... بخاطر همین میخواستم ازتون یه درخواستی بکنم..
سولی: بفرمایید...
جیمین: خب راستش... قضیه راجب تهیونگه... خب... این دوستِ عاشقِ من.. بدجوری درگیر لارا شده...و.. من.. از اونجایی که میدونم.. لارا به شما اعتماد داره.. میخوام.. میخوام باهاش صحبت کنید..
اونا همو دوست دارن.. تهیونگ.. واقعا لارا رو دوست داره.. اگه نداشت این همه سال صبر نمی کرد... لارا هم تهیونگ رو دوست داره... ولی بخاطر اتفاقات گذشته.. سردرگمه و نمیتونه درست تصمیم بگیره.. این جور موقع ها..ما باید کنارشون باشیم.. به نظر من اگه بیشتر باهم وقت بگذرونن..خیلی رابطه شون بهتر بشه.. و این به نفع هردوشونه...
سولی: خب.. اگه با صحبت کردن من این قضیه ختمِ به خیر میشه
(درسته؟😐)
هرکاری که از دستم بر بیاد انجام میدم...
جیمین: خیلی ممنون..خب.. خوشحال شدم از دیدار با شما.. من باید برم..
و ... لطفا راجب اینکه من اومدم اینجا.. به لارا چیزی نگید.. فعلا..
ادامه دارد....
۹.۴k
۰۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.